وفایی شوشتری
مدحها و مرثیه ها
شمارهٔ ۵ - تجدید مطلع
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای با، قدم حدوث وجود تو همسرا وی صادر نُخست تویی اصل مصدرا بالله پس از خدا، تو خداوند عالمی نه غالی ام ترا و نه منکر، به داورا در حیرتم خدا، به چه می شد شناخته گر شخص کامل تو نبودیش مظهرا بالله که واجب است وجود تو در جهان ورنه چگونه گشتی واجب مصوّرا هم دست کردگاری و هم روی کردگار هم سرّ کردگاری و هم روی داورا در تیغ آبدار تو هست آتشی نهان کان را، کسی نداند جز عمرو کافرا دارد کتاب فضل تو چندین هزار، باب یک باب از آن بیان شده در باب خیبرا وصف تو نیست رجعت خورشید ز آسمان مدح تو، نی دریدن در، مهد اژدرا با، یک اشاره شیر فلک بردری زهم زیر و زبر کنی به هم این چرخ چنبرا حکم قضا، به امر و رضای تو برقرار کار قَدر، به حکم تو گردد مقدّرا بی حکم تو نمیرد، یک نفس در جهان بی امر تو نزاید، یک طفل مادرا بی اذن تو نبارد، یک قطره بر زمین بی رأی تو نیاید از بحر گوهرا بی لطف تو نروید، یک گل ز گلستان بی مهر تو نباشد در باغ ضیمرا بی امر تو نریزد، یک برگ از درخت بی حکم تو نخیزد یکمو به پیکرا بی یاد تو نجنبد، جنبنده یی ز جا بی قهر تو نسوزد سوزنده اخگرا یک شمه یی ز خُلق تو هر هشت باغ خُلد یک ذرّه یی ز مهر تو هر هفت اخترا یا مظهرالعجایب و یا مرتضی علی خواندن ترا، به یاری از هر چه بهترا هستم دخیل قنبرت ای شاه لافتی فریادرس تو ما را، فضلاً لقنبرا شاها امیدوار چنانم که خوانی ام از سلک چاکران غلامان این درا گر شعر من قبول تو افتد، مرا رسد فخر ار، کنم به اهل دو عالم سراسرا به به چه خوش بود، که بخوانند دوستان این شعر را، پس از من تا روز محشرا کز، زنگ قنبر آید و هم از حَبش بلا از روم هم مُهیب و «وفایی» ز شوشترا دانم که این نه حدّ من است و نه جای من لیکن اگر تو خواهی از اینم فزونترا بعد از ثنا، به یاد من آمد حسین تو آن تشنه لب شهید، به خون غرقه پیکرا لب تشنه بود، بر لب آب فُرات و بود آب فرات یکسره اش مهر مادرا بی کس حسین، غریب حسین، بینوا حسین نه مادرش بسر، نه پسر، نی برادرا امّا برادرش سرو دستش ز تن جدا عبّاس تشنه کام علمدار لشگرا امّا پسر که بود، شبیه پیمبرا شد پاره پاره از دم شمشیر و خنجرا کردند تشنه لب همه اصحاب او شهید از کوچک و بزرگ چه اکبر چه اصغرا اموالشان تمام به تاراج کینه رفت از گوهر و لباس و زر و زیب و زیورا زینب کجا و مجلس آل زنا کجا زینب کجا و بزم یزید ستمگرا وفایی شوشتری