جیحون یزدی
قصیده ها
شمارهٔ ۸۴ - درمنقب ذات کبریائی صفات علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه والثناء
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خورشید گریزان بودت درخم گیسو زین حلقه بدان حلقه وزین سوی بدانسو گوئی بپناه آمده در نزد تو خورشید زین دست بدامان شدنش با خم گیسو زلفین تو با لعل تو اینگونه که شد رام مانا که خریدار شکر آمده هندو و اندر عوض شکر تو زآن خط وزآن خال سوسن ببغل دارد و ناقه بترازو چشمت بچه ماند بیکی مردم بیمار کز ضعف فرو خفته در آن دامن ابرو زلفت بطبابت شد وزد سرمه اش ازمشک بیماریش افزود زناسازی دارو رخساره ز من تابی غافل که بخوبی خود نیست قفایت کم ازین عارض نیکو رخشنده بود روشنی روی تو از پشت تابنده بود نازکی پشت تو از رو بر هرلب جوئی که بگلشن بنشینی از عشق تو آب ایستد و نگذرد از جو گر نقش رخ و زلف تو در باغ نگارند از گل بپرد رنگ وزسنبل برود بو گویند که دیوانه بفردوس نباشد آنان که ندیدند برخساره تو مو از روی تو جنت بود آراسته ترکی وز موی تو دیوانه ترار یافت شود کو چشمان تو آهوست ولی مژه اش از شیر سر پنجه بدزدید بنیرنگ و بنیرو گر آهوی چشمان تو شد دزد چه پروا تا پادشه طوس بود ضامن آهو آن قبله هشتم که به بستان جلالش کمتر زترنجی بود این گنبد نه تو او مقصد حق آمد و حق مقصد او گشت برسنت الجنس مع الجنس یمیلو او را نتوان یافت بجز در بر یزدان یزدان نتوان دید بجز در برخ او کاخش همه با ساحت قدس آمده همدوش کویش همه با عرش الهی زده پهلو گو مهر میفروز رخ ازچرخ در آن کاخ گو حور میفراز قد از خلد در آن کو هر توده ازگرد رهش گنبد مینا هر ذره از خاک درش روضه مینو در سینه یک لؤلؤ صد لجه دهد جای بی کاستن لجه و افزودن لؤلؤ ای آیت وحدت که بود مهر تو منظور از مصحف و از حکم الی الله انیبو درکعبه پی دیدن چهر تو روا رو در دیر بورزیدن مهر تو هیاهو نسرشت گل آدم اگر دست توتا حال در ملک عدم بود نشسته بدو زانو از شوکت یکموی تو موسی خبر ارداشت صد بار روان باخت نگشته ارنی گو عفریت زند پنجه زحشمت بسلیمان بندد اگر از نامه تعویذ ببازو با لعل روان بخش تو انفاس مسیحا ماند تن بیجان چو بر معجزه جادو اندر چمن فیض تو کارایش هستی است ارواح رسل در شمر سبزه خود رو اوصاف تو و عشق تو ایشاه فکنده است تاج الشعرا را بدرنگ و بتکاپو در باز پذیرفتن این تازه چکامه من منک استوثق من طولک ارجو نشگفت گرین چامه زمستی رود از دست اصغا کند ار میر فلک قدر ملک خو پور عضدالدوله ملک زاده محمد کز سیف و قلم جمله ظفرمند و هنرجو کان گهر و دستش توران و تهمتن ملک سخن و کلکش بغداد و هلاکو گفتم چو سکندر بود ار بود سکندر با رهبری خضر و بادراک ارسطو چون حلقه به نی حصن عدو را کند از جای گرز آهن و پولاد کند باره و بارو درکشور خصم از فزعش تا نگرد چشم هر سو بچه بی پدر است وزن بی شو ای اختر دولت که بآهنگ و بفرهنگ مریخ بمیدانی و برجیس بمشکو با خنجر تو وقعه چه از دیو چه ازدد بالشکر تو قلعه چه ازسنگ چه از رو گوئی بود اندرخم چوگان تو گردون کز انجم رخشاست مرضع رخ آن گو تا چهره و زلف بت طوطی خط عشاق این بال حواصل بود آن پر پرستو اقبال بتو رام چو سیمرغ بدستان بخت تو بهرگام چو شهباز به تیهو جیحون یزدی