جیحون یزدی
قصیده ها
شمارهٔ ۳۱ - درتهنیت عید غدیر و منقبت مولای متقیان علی بن ابیطالب علیه السلام
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بت من که از لطافت بودش ز روح عنصر نه چنان لطیف کآید بخیال یا تصور بر قامتش بطوبی شکن آورد کروبی بر طلعتش ز خوبی بمزاج گل تکسر بودش بدوش کاکل چو بسر و ناز سنبل رخکش چو خرمنی گل لبکش چو حقه در نه عجب دل ار زعالم بجفای اوست خرم چوویی برای من کم چو منی برای وی پر قدمی که در تحرک سوی او شود تبرک سزد ارهمی بتارک کند آن قدم تفاخر همه گر چه در تجرع نتوان از او تمتع بدو طره اش تواضع بدو چهره اش تکبر برغیر با تلطف زده باده تالف همه برمنش تکلف همه با منش تغیر دم خلد در وصالش دل نافه برده خالش جگر گل از جمالش بگداخت در تحسر صنما غدیرخم شد گه می زدن زخم شد دل خصم از اشتلم شد بتزاید تکدر هله آنکه را حسد بد بنشست برخرخود چو نبی بامر حق شد ز بر جهاز اشتر نه چنان ولی ذوالمن ز رسول شد معین که بود برای یک تن ره طفره وتعذر شه دین علی عالی دل حق ولی والی که از و علی التوالی بفلک شودتذکر مه برج آفرینش جلوات شمس بینش ثمر درخت دانش در لجه تبحر شرر دل ضیاغم بشر ملک قوایم که باژدهای صارم برد ازیلان تنمر نه بکشورش تناهی نه بلشکرش ملاهی زده کوس لا الهی به ارائک تجبر ملکا امیر نحلا اسد الاسود فحلا زتوجه تو رحلا بعوالم تکنر زکلیم رب ارنی که بطور گفت و دانی پس نفی لن ترانی توئی آن ولیکن انظر ازل و ابد غلامت مه و مهر کاس و جامت نتوان زد از مقامت دم خبرت از تفکر جبروت خرگه تو ملکوت جرگه تو بغبار درگه تو بود آیت تبصر حرم خدای سبحان کند استلامش ازجان کل کوی تو بدوران بپذیرد ارتحجر رخ تست قبله کن همه سوئیش تمکن نه سزد بوی تیامن نه بود در او تیاسر زنقود و صفت ارجو که شوم بعز خواجو برشه اگر نکور و بدر آید از تعیر شرف البقا وجودش تحف التقا سجودش لب عالمی زجودش به تحمد و تشکر فرحت به المحاضر علم الجهار والسر هومن افاخم البر هومن اکارم الحر نفر ازد از قضا قد نفروزد از قدرخد چو نشیند او بمسند بفضایل تدبر زهی ای ستوده کیشت فر از آفتاب بیشت طپد آسمان به پیشت چو تذرو نزد سنقر سخطت جنود اخگر سخنت عقود اختر علم تو جالب الشر قلم تو کاشف الضر سمن مراد چهرت چمن خدم سپهرت نسمات صبح مهرت بارم کند تمسخر خهی آن نجیب توسن که شوی برآن در اوژن بود از سم چو آهن شخ و دره کوب و ره بر ز درنگ رخ چو تابد بوغا چنان شتابد که بعقل هم نیابد صفتی از او تبادر نه باوج فایض نه سکونش از حضایض ظفرش غلام رایض فلکش امیر آخور هله تا که اهل سنت بمباحت امامت نزنند گوی دولت بر شیعی از تشاجر بتو التجا جهان را زتو ارتقا زمان را به سعادت اختران را پی جاه تو تظاهر جیحون یزدی