جیحون یزدی
قصیده ها
شمارهٔ ۱۶ - در تهنیت عید رمضان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رسید عید و بدانسان بروزه بست جهات که جز فرار زگیتی نیافت راه نجات ره نجات بغیر از فرار روزه نیافت بر او چو عید کمین برگشود و بست جهات شد آنکه وقت مناجات شیخ از حق دور بنعره خواست همی قرب قاضی الحاجات گذشت آنکه صدای موذنان بلد نمود ترجمه ان انکر الاصوات بلب رسیدی جان تا بشب رسیدی روز همان نیامده شب روز زد بکه رایات مگر که روز بد از زاده های مادر عوج که بر درازی او رشک برد ظل قنات ز بس بعقبی اجسام شد پی راحت ز بس بدنیا ارواح شد پی خیرات نماند مرده که شنعت نکرد براحیا نماند زنده که حسرت نبرد بر اموات ولیک حق را جابر مدان چو خود فرمود که روزه را تو بکفاره باز خرآفات چو روزه صرفه نانست اگر برد صد جان گمان مبر که شود نان فدای جان هیهات بهر صلات اگر یک بشیر خواست رسول براوفتاد ز لوح زمانه نام صلات خلا صه روزه شد و عید آمد وگردید دوباره دور امارد علیهم الصلوات دگر زبانه زد انوار مه ز روی بنین دگر روانه شد آب طرب بجوی بنات بجای مقری مطرب نشست و زد بربط بجای زاهد شاهد ستاد و خواند ابیات جهان صفای جنان یافت از تفضل عید چو بزم داور دوران امیر فرخ ذات خلیل ظل شهنشاه عصر ابراهیم که ظلم را ز وی آمد شکست لات و منات خدا یگانی کایام بزم و نوبت رزم هزبر ابر علو است و صدر بدر صفات چنان ز سطوت او بشکند صفوف جیوش که از مهابت درنده شیر کله شات اضائت مه و خور نزد رای او تاریک بضاعت یم وکان پیش طبع او مزجات ای آن ستوده که اقبال تست آن خورشید کز آفتاب و مه و انجمش بود ذرات بملک روی تو مصباح و وه ازین مصباح بخلق رای تو مشکوه و بخ ازین مشکات نه بارگاه تو را چین جبهت حجاب نه دستگاه تو را جای اختلال قضات امیدگاها ای آنکه خامه تقدیر نموده رزق مرا بر مکارم تو برات چه شد که جیحون هی تشنه تر بماند اگر روان تشنه بر آساید از کنار فرات مرا که رحمت حق خواست ضیف ابراهیم چرا بعجل یمینم نمیرود اوقات گرم بهیچ خریدی بیا بهیچ مده که همچو بنده غلامی کم اوفتد بثبات هزار سال دگر شاعری چو من زنده است که نیست دفتر نامم نقط پذیر ممات چو عمرت ارچه سخن شد دراز هم باقیست بعذر قافیه کش داد شایکان زلات گمان مبر که ندانسته ام نتانستم گذشت از این همه افکار بکر و حسن لغات همیشه تاکند از بهر عیش رندان عید ز روی ساقی و میخواره اجتماع ادات تو را بساط نشاط انعقاد یافته باد که تا شود دل ما را تلافی مافات جیحون یزدی