جیحون یزدی
قصیده ها
شمارهٔ ۱۴ - وله
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بدست خواجه که از فرا و جهان برپاست عصای شاه بود یا ستون عرش خداست ستون عرش خدادان عصای خسرو را بدست خواجه که از فر او جهان برپاست الا نهال جوان ای عصای پیری من که نیک بخت بود هرکسش قد تو عصاست بده شراب و مکن رم بخوان عصی آدم که لغزش از پی دل درمن و تو مادر زاست کنون گرم بعصا شیخ شهر سر شکند بجز نبیذ ننوشم از این طرب که بپاست الا که تکیه زند پیش چشم جادویت زضعف دل بعصا هرچه نرگس شهلاست مرا عصا کش دارالسرور میکده شو که بی فروغ قدح چشم عقل نابیناست عصا و سبحه زاهد ریاپذیر بود ولی تجلی می برق دودمان ریاست الا غزاله جمال ای غزلسرای غزال که ماه بسته میان بر رخ توچون جوزاست عصا مجره و میر آفتاب وکاخ سپهر تو نیز آرمیی کز فروغ بدر آساست دمی رسید که آویزمت بدان سرزلف (نعوذبالله از این فتنها که در سرماست) زخط سبز تو افزود حسن عارض تو که خود نکوئی سال از بهار آن پیداست میان تو نتوان گفت مو که چون بینی «هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست» الامهی که بچهر تو جعد غالیه گون بسان کف کلیم است و شکل اژدرهاست مگر عصای شه از خواجه گشت نخله طور که یزد از او متجلی چو سینه سیناست ابوالفضایل نواب صادق الرضوی که هست عالم سادات و سیدالعلماست ملک بطاعت خدام بزم او واله فلک بخدمت بواب کاخ او شیداست ستاره بر در حکمش بجان و دل باقی زمانه در بر امرش بطوع طبع فناست سلاله ز برازنده ذات او تقوی نتیجه زمزکی صفاتش استغناست کلام او که بود کنزی از در حکمت برای قطع براهین موید الفضلاست نشان حرص درو همچو صورت اکسیر وجود بخل درو همچو معنی عنقاست بحزم اگر نگرد در قراین امروز بدون خلف خبیر از مجاری فرداست عصای خویش فرستاده شه برش یعنی عصا چه باید چون تکیه گاه ما بشماست بلی چو طلعت خورشید عالم افروزد دگر کرا نظر از بهر نور سوی سهاست الا عصای شهنشاه ای که بر زبرت زدست میر مکان گهر فشان دریاست مگر چه تدبیر انگیختی که بوسه گهت درون پنجه تقدیر بنده عقده گشاست و یا کدام جهان کرده است تربیتت که در تو قوه حمل جهان عزوعلاست بگل زحسرت اندام دلکشت طوبی خجل زشمسه نغز تو چهره حوراست گر از عصای کلیم اوفتاده دل در خوف زتو بهر طرفی رسته نخلهای رجاست گر اوحراست اغنام رانمود از گرگ زتو هراس بگاو زمین و شیر سماست گر او زصخره صما نمود جاری آب زنو بگاه غضب آب صخره صماست همیشه تا که نهال قدبتان جوان عصای پیری عشاق و رندبی سر و پاست سپهر یابد کز لطف حق و سایه حق عصای بخت به دستت به رغم خصم دغاست جیحون یزدی