بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۵۱۱: سزد کز حسن در عالم کنی دعوی به یکتائی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سزد کز حسن در عالم کنی دعوی به یکتائی که از آدم نیامد چون توفرزندی به زیبائی دهانت عارفان را شد دلیل نیستی اما ز هستی دم زندگاه سخن تا خود چه فرمائی روا باشد که عطاران همه بندند دکان را به آرایش اگر تاب وگره از زلف بگشائی پریشان حال جمعی منتظر بنشسته در راهت بیا از پرده بیرون کن تماشای تماشائی چو رفتی از برم رفت از سرم هوش از دلم طاقت بیاید آنچه از من رفته باز ار در برم آئی چه پروائی دگر از روز محشر دارد ای زاهد کسی کودیده باشد محنت شبهای تنهائی چو چنگ از بار غم افسوس نخل قامتم خم شد نیامد چون به چنگم تاری از آن زلف خرمائی بلند اقبال وصف از آن لب شیرین مگر گوید که می بینم دکان رابسته هر جا هست حلوائی بلند اقبال