بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۳۱۹: من همی گویم که عاشق بر رخ آن دلبرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من همی گویم که عاشق بر رخ آن دلبرم آبرو بردم زعشق ای خاک عالم بر سرم آن سمندر بود کاندر آتش سوزان بسوخت من ندارم تاب این کز پیش اتش بگذرم یاد دارم اینکه با شمعی شبی پروانه گفت عاشقم بر روی تو نبود غم ار سوزد پرم شمع با پروانه گفت از عشقم ار سوزی تو پر من ز عشق انگبین می سوزد از پا تا سرم عشق را با دوست چون بینم که باشدمتفق دوست را بینم به چشم سر چو برخود بنگرم عشق دلبر نیست امروزی که من دارم به دل پرورش می داد با شیرین به پستان مادرم هستم از عشق رخ جانان بلند اقبال لیک پست تر از خاک ره ووز ذره پیشش کمترم وصلت امشب کرده روزی کرکرم ده ز لب یک بوسه داری گر کرم رخ نمی تابم از اوحربا صفت آفتاب عارضت را کرگرم آهوی چشم توباشد شیر گیر نی عجب از اوکند گر گرگ رم نشنوم تا پند ناصح را زعشق شکر گویم کرده گر کرک کرم چون بلند اقبال اقبالم بلند گردد از لعلت دهی بوسی گرم بلند اقبال