افسر کرمانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۲۰: آن که قرار ما بود قصه آشنائیش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن که قرار ما بود قصه آشنائیش کی برسد به مهر و مه دعوی روشنائیش این همه گفتگو عبث بر سر عمر و زید شد خوش بود آن که بشنوم صحبت آشنائیش هیچ از او بجز وفا، سر نزند به عهد ما آن که به دهر قصه شد شهرت بی وفائیش آن که جدا نمی شود نقش وی از خیال من چند به سینه پرورم درد غم جدائیش هیچ به او نمی رسد فتنه روزگار از آنک کامده روزگار خود، از دل و جان فدائیش از رمد است ایمن و از سبل است در امان روشن اگر شود دمی دیده به روشنائیش گو نبود میسرم شاهی هفت کشورم کز همه چیز بهترم مرتبت گدائیش هر که ز دوست بگسلد بسته بند غم شود محنت بستگی بود خوب تر از رهائیش افسر اگر نه روز و شب مدحت یار می کند لعل ز لب چرا چکد گاهِ غزل سرائیش افسر کرمانی