افسر کرمانی
غزل ها
شمارهٔ ۶۲: ای که چون چشم بت من، حال بیماریت هست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای که چون چشم بت من، حال بیماریت هست می نماید کز طلب، اندر دل آزاریت هست فصل گل بی مِی نشاید زیستن ور نیست زر، هشت باید در گرو، تا دلق و دستاریت هست بر جفای باغبان بی مروّت صبر کن، ای که در پای دل، از بستان گل خاریت هست نه همین باشد مشوش خاطر ما، زآن دو زلف زاین قبیل آشفتگان، در زلف بسیاریت هست گفت با من، یار من دی، لیک با غنج و دلال عشق را گر، جان آگه قلب هشیاریت هست زلف دارم چون عبیر و چهره، چون مهر منیر با عبیر و با منیرت، گر سر و کاریت هست گفتمش، من برخی آن زلف و رویم گر تو را، از دل من ننگ و از دیدار من، عاریت هست می بباید داد، عزّ و جاه و عقل و دین و دل ای که در دل همچو افسر، شوق دیداریت هست افسر کرمانی