افسر کرمانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۷: در آن گلشن، که آرند از قفس بیرون هزارش را،
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در آن گلشن، که آرند از قفس بیرون هزارش را، به منقار آورد چون برگ گل هر نیش خارش را نمی دانم چه گلزار است این خرم فضا، یا رب که گوش باغبان نشنیده آواز هزارش را من آن مرغم که شد آبشخورش در آن گلستانی، که خون بلبلان چون جوی آب است آبشارش را فزاید تیرگی در چشم عاشق شعله آن مه، مگر شمع رخی روشن کند شبهای تارش را جز این صیاد سنگین دل ما را کشت و رفت آن گه، پس از کشتن نمی دانم که می بندد شکارش را به کوی دوست بی سامان، یکی پیک غریب استم، که از ناآشنائیها، نمی داند دیارش را دلی کز آفتاب طلعت آن ماه شد غافل چو بخت افسر و زلف تو دیدم روزگارش را افسر کرمانی