جامی هروی
تحفةالاحرار
بخش ۴۳ - حکایت صوفیی که در سماع غنای مغنیه خرقه فقر از سر برکشید و از لجه بی آرام بحر حقیقت به ساحت ساحل مجاز آرمید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کعبه روی از سر وجد عظیم در صف پیران حرم شد مقیم مرغ دل او چو زدی پر و بال رستی از این دامگه پر وبال وجد الهیش رهاندی ز خویش جذب حقش بازستادی ز خویش آمدی از هستی خود گشته صاف رقص کنان گرد حرم در طواف روزی از آنجا که قضا ره زدش زخم بلا بر دل آگه زدش مطربه ای رونق کارش ببرد وز دل و جان صبر و قرارش ببرد ذوق می عشوه و نازش چشید دل ز حقیقت به مجازش کشید بود همان حالت وجدش به جای لیک ازان شاهد دستانسرای خرقه به پیران حرم داد و گفت سر خود از خلق چه دارم نهفت در دل من وجد الهی نماند جنبش من جز به ملاهی نماند ز آتش اغیار درونم به جوش خرقه اصحاب چه دارم به دوش خوش نبود بتکده دل زان نگار خلعت اسلام به بر کعبه وار تا به حقیقت نکشید آن مجاز باز نیامد به سر خرقه باز جامی ازین قاعده دلپذیر تا بتوانی سبق صدق گیر زانکه درین مزرع مرد آزمای هیچ نیرزد جو گندم نمای جامی هروی