میلی مهشدی هروی
غزل ها
شمارهٔ ۱۲۳: چون شدم بسمل، به دستم دامن قاتل نماند - تا قیامت غیر ازینم حسرتی در دل نماند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون شدم بسمل، به دستم دامن قاتل نماند تا قیامت غیر ازینم حسرتی در دل نماند سر به پا آن سروقامت را نماندم هیچ بار کز سرشکم چون صنوبر پای او در گل نماند عشق تا آگه شدم صد رخنه در جان کرده بود هیچ عاقل ز آفت دشمن، چنین غافل نماند میکشان را طعن بیهوشی مزن ای هوشمند از می عشق است کز بویش کسی عاقل نماند از شراب عشق، کیفیّت چه حاصل کرده بود آنکه در غوغای محشر مست و لایعقل نماند طاق ابروی بتان راهر مسلمانی که دید همچو میلی سجده محراب را مایل نماند میلی مهشدی هروی