کوهی
غزل ها
شمارهٔ ۲۰: دوش می آمد بگوش جانم از حضرت خطاب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش می آمد بگوش جانم از حضرت خطاب گفت بی صبری تو اندر راه فانی باشتاب زین خبر چون ذره میکشتم بسر تا حضرتش آفتابی دیدمش در کف یکی جام شراب شیوه ی دیدم دو عالم در بن دریا غریق هفت گردون بر سر آن بحر بی کشتی حباب دید آن سلطان که من فانی شدم از خویشتن گفت یکسان شو بمن ای بخت بیداری بخواب آن زمان کز قید تن بر خواستم یکبارگی همچو گنج آمد روان بنشست بر جان خراب روح کوهی را و جان جمله ذرات را ذره دیدم عدم اندر مشاع آفتاب کوهی