صوفی محمد هروی
غزل ها
شمارهٔ ۲۳: دل برد از من آن پسر پیرهن کبود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل برد از من آن پسر پیرهن کبود گر جان نرفت در پی او، آن دگر که بود رفت آن نگار و گریه فزون است هر زمان چون رفت عمر، اشک ندامت بگو چه سود هر جا سرود عشق تو گویند عاشقان از چشمه سار دیده من می رود درود در سینه جای کرد چو جان در بدن مقیم هر ناوکی که بر دل مجروح من گشود عاشق به جور بر نتوانست داشت دل هر چند خویش را به جفای تو آزمود آیینه دلم شده از زنگ غم سیاه جز باده کی توان ز دل آن زنگ را زدود آن دم به عشق دست در آغوش داشتم کادم هنوز در عدم آباد خفته بود در چنگ غم فتاده، چه سازد، عجیب نیست صوفی مستمند بنالد اگر چو عود صوفی محمد هروی