صوفی محمد هروی
غزل ها
شمارهٔ ۸: وه که جانم گشت چون از درد بی آرام دوست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
وه که جانم گشت چون از درد بی آرام دوست ساقیا لطفی بکن جامی بده با نام دوست مانده بر بادام چشمانش دهان پسته باز همچو من افتاده مسکین چون کند بادام دوست می کنم جان را نثار مقدم میمون او گر به من پیک صبا آرد دمی پیغام دوست هر زمان تیر خدنگ غمزه بر جانم زند منت ایزد را که هردم می رسد پیغام دوست جان اگر باشد مراد دوست ای پیک اجل ریز در دم خون من تا خوش برآید کام دوست از غبار آن زمین چشم مرا پر نور کن ای صبا چون بگذری دامن کشان بر بام دوست می رود صوفی زدنیا، وین تمنا در سرش تا کند جان را نثار امروز بر اقدام دوست صوفی محمد هروی