قوامی رازی
دیوان اشعار | قوامی
شمارهٔ ۱۶ - در استعطاء و طلب جامه و اسب وتقاضای مرخصی چند روزه است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای آنکه جز به صدر تو نگرایم الا نسیب مدح تو نسرایم از چرخ تو است نجم شب افروزم وز بحر تو است طبع گهر زایم بی دوستیت سست شود دستم بی پایه تو لنگ بود پایم خرگه به عرش بربرم از همت تا داده ای به خیمه درون جایم از طبع بلبلان خوش آوازم وز نظم طوطیان شکر خایم گر شخص من به جامه بیارائی من جان تو به نکته بیارایم در دست غم فتاده ام از عمری تا خیمه کسان تو می پایم بر پرده رسوم تو بفتاده از چنگ غم رها نشود نایم هر چند کاب عاشق طبعم شد با نان همی به کوشش برنایم چون آتش تفکر خاکی را آبی نماند باد چه پیمایم دستار بر صلاح چو در بندم شلوار بر فساد بنگشایم گویند زن رها کن و فارغ شو رایی مزن که نیست بدان رایم چون با غلام خوی نکردستم زن هشته گیر خواجه کرا گایم بر جمله حدیث بده اسبم تا خانه را ببینم و باز آیم وان رسمکم که هست مکاء اکنون تا در دعای خیر بی فزایم قوامی رازی