میرزا قاآنی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۶۱: بتا ز دست ببردی دلم به طراری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بتا ز دست ببردی دلم به طراری ولی دریغ که ننمودیش پرستاری به دلربایی و شوخی و صیدکردن خلق مسلمیّ و نداری همی وفاداری به گاه عرض ادب همچنان ادیب ترا به یاد داده همین چابکی و طراری چنین صنم که تویی گر همی نپوشی روی نهان شود ز خجلت بتان فر خاری به عنقریب سلامت تنی نخواهد ماند چنین که چشم تو مایل بود به خونخواری مرا ز حسرت لعل دُرر نثار تو چشم ز شام تا به سحر می کند دُرر باری دو چشم مست تو خوابم به سِحر بسته به چشم شگفت نیست ز جادوی مست سحّاری چنین که نرگس بیمار تو ربوده دلم سلامتم همه زین پس بود به بیماری بلای مردم آزاده ای و فتنهٔ خلق سلامت از تو میسر شود به دشواری همیشه طبع تو مایل بود به ریزش خون مگر به کیش تو طاعت بود گنهکاری شمن ز طاعت بت بر میان نهد زنّار خلاف تو که بتی بنگرمت زناری گمان مبر که ازین پس رود به چشمی خواب چنین که فتنهٔ مردم شدی به بیداری کسی که مشرب آن لعل می پرست گرفت شگفت نیست که دشمن شود به هشیاری شبان و روز به آزار خلق سعی کنی عجبتر آنکه ندارد کس از تو بیزاری میفکن این همه آشوب در ممالک شاه مباد آنکه بری کیفر از ستمکاری به پای دوست روان سر بباز قاآنی که در طریقت ما به بُوَد سبکباری میرزا قاآنی