غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۲۹۱: بس که لبریزست ز اندوه تو سر تا پای من
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بس که لبریزست ز اندوه تو سر تا پای من ناله می روید چو خار ماهی از اعضای من مست دردم ساز و برگ انتعاشم ناله است بی شکستن برنیاید باده از مینای من فصلی از باب شکست رنگ انشا کرده ام می توان راز درونم خواند از سیمای من رفتم از کار و همان در فکر صحرا گردیم جوهر آیینه زانوست خار پای من دانمش در انتظار غیر و نالم زارزار وای من گر رفته باشد خوابش از غوغای من بس که هامون از تب وتابم سراسر آتش ست بر هوا چون دود لرزد سایه در صحرای من زلف می آراید و از ناز یادم می کند در خم آن طره خالی دیده باشد جای من خاطر منت پذیر و خوی نازک داده ای گر ببخشی شرمسارم ور نبخشی وای من مدتی ضبط شرر کردم به پاس غم ولی خون چکیدن دارد اکنون از رگ خارای من در هجوم ظلمت از بس خویش را گم می کند قطره در دریاست گویی سایه در شبهای من حسن لفظ و معنیم غالب گواه ناطق ست بر عیار کامل نفس من و آبای من غالب دهلوی