غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۱۰۵: دل برد و حق آنست که دلبر نتوان گفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل برد و حق آنست که دلبر نتوان گفت بیداد توان دید و ستمگر نتوان گفت در رزمگهش ناچخ و خنجر نتوان برد در بزمگهش باده و ساغر نتوان گفت رخشندگی ساعد و گردن نتوان جست زیبندگی یاره و پرگر نتوان گفت پیوسته دهد باده و ساقی نتوان خواند همواره ترا شد بت و آزر نتوان گفت از حوصله یاری مطلب صاعقه تیزست پروانه شو اینجا ز سمندر نتوان گفت هنگامه سرآمد چه زنی دم ز تظلم گر خود ستمی رفت به محشر نتوان گفت در گرمروی سایه و سرچشمه نجوییم با ما سخن از طوبی و کوثر نتوان گفت آن راز که در سینه نهانست نه وعظ ست بر دار توان گفت و به منبر نتوان گفت کاری عجب افتاد بدین شیفته ما را مؤمن نبود غالب و کافر نتوان گفت غالب دهلوی