صفای اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۲۱: گاه دی است و نوبت فصل بهار من
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گاه دی است و نوبت فصل بهار من بنشسته است یار چو گل در کنار من بر گنج خسروی ندهم کنج خانقاه امروز دور دور من و یار یار من جان یافتم ز دولت دل در حضور یار فرخنده است روز چنین روزگار من جبریل را ز بال فکند و هنوز نیست در اوج خویش باز حقیقت شکار من روی دلم بسمت دیاری بود که اوست ابروی دوست قبله شرع دیار من نقش و نگار را بزدودم ز لوح دل تا گشت جای جلوه نقش نگار من از جسم و جان امید بریدم هزار بار تا دید روی او دل امیدوار من دیدم که عشق اوست خداوند کائنات روزی که شد بکوی حقیقت گذار من بردم بپای عشق بسر سجده نیاز یک قبله گشت و یکدل و یکروی کار من دادم زمام مملکت دل بدست دوست باقی نماند در کف من اختیار من صبحست و یار ساقی و من در خمار دوش یارب پذیر عذر لب میگسار من جز صاف غم که صیقل آئینه صفاست کو آب رحمتی که نشاند غبار من صفای اصفهانی