صفای اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۷۵: روزی که من بدوش فکندم ردای فقر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روزی که من بدوش فکندم ردای فقر پهلو زدم بملک جم از کبریای فقر بیگانه شو ز فر فریدون و جاه کی ایدل بشکر آنکه شدی آشنای فقر درویش دل بدولت دارا نمیدهد دارای دولت آنکه بدل شد گدای فقر سودم شود زیان و تجارات من تباه گر بدهم و دو کون ستانم بهای فقر جبریل شد مشرف صحن سرای ما گشتیم تا مشرف صحن سرای فقر دست ملک ز دامن درویش کوتهست آنجا که نیست جای کس آنجاست جای فقر ما را فنای فقر بملک بقا کشید ملک بقا اگر طلبی در فنای فقر شه گردد ار ز سلطنت فقر با خبر بنهد هوای سلطنت اندر هوای فقر گوئی که من شنیدم و بس از فضای دل روزی که زد منادی دولت ندای فقر حیران شود بصورت تصویر آفتاب گر ما کشیم پرده ز روی صفای فقر چونان صفا بحشمت سلطان قفا زنی ای سالک ار قدم زنی اندر قفای فقر صفای اصفهانی