وحشی باقفی
غزل ها
غزل ۲۹۴: ز کمال ناتوانی به لب آمدست جانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز کمال ناتوانی به لب آمدست جانم به طبیب من که گوید که چه زار و ناتوانم به گمان این فکندم تن ناتوان به کویت که سگ تو بر سر آید به امید استخوانم اگر آنکه زهر باشد چو تو نوشخند بخشی به خدا که خوشتر آید ز حیات جاودانم ز غم تو می گریزم من ازین جهان و ترسم که همان بلای خاطر شود اندر آن جهانم نه قرار مانده وحشی ز غمش مرا نه طاقت اثری نماند از من اگر اینچنین بمانم وحشی باقفی