وحشی باقفی
غزل ها
غزل ۱۱۶: شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد دود آتشکده از کلبه عاشق خیزد گر به کاشانهٔ خود آتش موسا ببرد میجهد برق جمالی که دهد اجر فراق کیست تا مژده به یعقوب و زلیخا ببرد عشق چون بر سر کس حملهٔ بیداد آرد اولش قوت بگریختن از پا ببرد هرکرا بر در نازک بدنان خواند عشق دل و جانی که بود ز آهن وخارا ببرد آنکه سود سر بازار محبت خواهد باید آنجا همهٔ سرمایهٔ سودا ببرد در برو باز زنم بی رخ او رضوان را گر به گلزار بهشتم به تماشا ببرد ندهد طوف صنمخانه به سد حج قبول شیخ صنعان که دلش را بت ترسا ببرد با چنین درد که وحشی به دعا می طلبد بایدش کشت اگر نام مداوا ببرد وحشی باقفی