وحشی باقفی
غزل ها
غزل ۱۱۵: غمزهٔ او حشر فتنه به هر جا ببرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
غمزهٔ او حشر فتنه به هر جا ببرد عافیت را همه اسباب به یغما ببرد صبر ما پنجه مومیست چوعشق آرد زور پنجه گر ساخته باشند ز خارا ببرد گو تو خواهی ، که گرانی ببرد بندی عشق کوه بر سر نهد وسلسله در پا ببرد دل من کیست که لطف از تو کند گستاخی بر دهانش زن اگر نام تمنا ببرد پیش ما نیست ازین جنس بفرمای که ناز صبر و آرام ز دلهای شکیبا ببرد از تو ایمایی و از صیقل ابرو میلی زنگ سد ساله تغافل ز دل ما ببرد ندهی عشق به خود ره که چو فرصت یابد قفل گنجینهٔ جان پیچد و کالا ببرد هر زبان کو سر بی جرم نخواهد بر دار دعوی عشق کند کوته و غوغا ببرد دشت پیمایی بسیار کند چون وحشی هر کرا دل نگه آهوی صحرا ببرد وحشی باقفی