الهامی کرمانشاهی
خیابان سوم
بخش ۱۰۹ - ظهور اعجاز از سر مطهر امام شهید و پس دادن یزید اموال اهل بیت را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زمخزن برون آمد آن پاک سر باستاد در پیش روی پسر بفرمود با وی به بانگ بلند که ای پور فرخنده ی ارجمند تو را باد از من سلام و درود که شاهی کنون برفراز و فرود من از تو همی ای خلیفه ی خدای به هر جا که هستم نباشم جدای سپردم ترا ای پسر هوش خویش وزان پس گرفتم ره خلد پیش پسر چونکه بشنید راز پدر شد از هوش و آمد چو هوشش به سر سر شاه را از میان هوا گرفت و ببوسید با صد نوا به زاری بگفت ای جهانبان پدر که از روی تو حق بود جلوه گر کجا اینچنین گرم رو تاختی مرا درکف دشمن انداختی هرانکو مرا دیده بی نور کرد چنینم ز نزدیک تو دور کرد به نفرین دادار جان آفرین گرفتار باد آن بد اندیش دین من ایدون روانم به یثرب زمین سوی خانگاه رسول امین بیا تا ببوسم به بدرود تو دو پرخون لب گوهر آمود تو بگفت این و بر روی شه سود روی ببوسیدش آن لعلگون روی و موی برآمد خروش از سر شهریار دل شاه بیمار شد بیقرار به روی اندرافتاد و از هوش رفت تو گفتی ز فرخ تنش توش رفت سرشاه دین رو به رویش نهاد همی روی فرزند را بوسه داد چو لختی برآمد سر شهریار بشد باز جای از بر پور زار چو او رفت بیمار آمد به هوش ندید ان سرو برزد از دل خروش نگویی که بیهوشی شهریار چو ما بود و گشت ازخرد برکنار که این بیهشی عین هشیاری است چو خواب نبی عین بیداری است جمال خدا چون تجلی نمود تن شاه را طور موسی نمود چو دیدار یار دل آرا بدید بشد محو دلدار و از خود برید خودی را چو او آستین برفشاند به غیر خدا چیز دیگر نماند سراپا همه محو دیدار شد خوشا آنکه زینگونه هشیار شد چو دید این شگفتی یزید پلید بترسید و لرزید و دم درکشید بگفت آنچه زایتان به یغما برفت ز لشگر بگیرید و آرید تفت پژوهان به هر سوی بشتافتند هر آنچه ز اموال شه یافتند به بر دید نزدیک شاه زمن همان عقد و آن چادر و پیرهن دگر آنچه برجای بد بیش و کم گرفتند و بردند نزد حرم سر شاه و یارانش را نیز داد به دست شهنشاه نیکو نژاد سپس گفت با شاه آن بد گهر که بستان زمن خونبهای پدر من ای شه به پیغمبر و مرتضی نبودم بدین کار هرگز رضا خدا پور مرجانه را رو سیاه کند دردو گیتی ز چونین گناه الهامی کرمانشاهی